آنچه در ادامه میخوانید اگرچه میتواند نشأت گرفته از سلیهی شخصی یک هوادار عادی باشد اما از سویی دیگر نیز میتواند شبیه به مکنونات بسیاری از همقطاران باشد؛ همان طرفدارانی که شعور و درک فوتبالیشان و آنچه دستکم در یک ماه اخیر از تیم محبوبشان رصد کردهاند با این پرسشها و ابهامات هممسیر است. نشانگیر این استفهامات قاعدتاً مَسیمیلیانو الگریست اما اگر تدققی بیشتر مبذول داریم میتوانیم مظنونین دیگری را نیز برای بازپرسی و پاسخگویی احضار و جلب کنیم.
پرسش نخست - چگونه اطیمنانِ سخت به دست آمده به خط دفاعی سه نفرهی متشکل از «گاتی، دنیلو و برمر» ناگهان در حساسترین رستاخیز جای خود را به فرماسیونِ دلریشکنندهی «بونوچی، برمر، ساندرو» میدهد؟
سوال دوم - عدم انتخاب «نیکولو فجولی» برای قرار گرفتن در کنار «لوکاتلی و ربیو» به عنوان زوجهایی که به کرات کیفیت قابلدفاعی از خود به نمایش گذاشتهاند چه توجیهی دارد؟
استفاهم سوم - بازی دادن به «لئوناردو بونوچی» که از آخرین حضورش در یک بازی رسمی دستکم دو هفته میگذشت و آماده نبودن او کاملاً در زمین مشهود بود چگونه قابل توضیح است؟
استفساریهی چهارم - «دوشان ولاهوویچ»؛ چگونه ممکن است در تمرین قبل از یک مسابقه فوقالعاده حساس آسیب ببیند؟ در فوتبال حرفهای کنترل آمادگی جسمانی و فنی بازیکنان کلیدی قبل از تقابلهای حساس چه سازوکاری دارد؟ !
مسئلهی پنجم - چرا «آنخل دیماریا»ی مقابل ناپولی با دیماریای مقابل اینتر تا این اندازه متفاوت است؟ توجیه همیشگی باشگاه یوونتوس پیشروی همهی ماست: «از لخاظ بدنی خسته بود. » گزارهای که در دنیای فوتبال انگار فقط در مورد بازیکنان بانویپیر صدق میکند و بس. ستاره آرژانتینی اگر در مقابل پارتنوپی 90 دقیقه خوب بود اما در مصاف با نراتزوری تنها 30 دقیقه توانست نشانی از خودِ حقیقیاش را نشان دهد. چه کسانی باید این تفاوت کیفیت را تحلیل کنند و پاسخگویش باشند؟
گِلهی ششم - چرا «آرکادیوش میلیک» که تمام ویژگیهای مهاجم مرکزی را داراست از ابتدا در ترکیب قرار نمیگیرد تا تیم بدون یک نوک کلاسیک، با جایگزینیِ یک وینگر هجومی (کیهزا) به جای او در نوک پیکان اینچنین سردرگم باشد. اعوجاجی که حتی با آمدن بیفایده و سوختهی میلیک نیز دست از گریبانِ گیجی سیستم تهاجمی یووه نکشید.
گِرهی هقتم - «فیلیپ کوستیچ» یا «فیلیپ کاستیچ» واقعیت این است که او کنتراست و تلورانس انکارناپذیری در عملکرد از خود نشان میدهد. او و الگری هر دو باید پاسخگوی این تَغَیُرات باشند اما پرسش اینجاست: چرا در لحظاتی که برای جبران اضطراری گلخورده نیاز به عنصری برای ارسال توپ روی دروازه داریم اینچنین مشکوک از زمین خارجش میکنیم؟
ابهام هشتم - «نه خبری از دریبلهای معروفش بود، نه توانایی نواختن ضربات دقیق به دروازه اینتر را داشت و نه حتی در مشارکت تیمی حضوری فعال و اثرگذار بود. » کمی عجیب است و باورش دشوار اما این توصیفات به «فدریکو کیهزا» تعلق دارد؛ ستاره غروب کردهای که یکی از ضعیفترین عملکردهایش از زمان حضور در یوونتوس را جلوهگر شد.
چرای نهم - «ماتیاس سوله»؛ هافبک ― مهاجم خوشآتیهای که نمایش جذابش در مقابل ناپولی نیز نتوانست توجه دوباره الگری سختپسند را برای دقایقی هم که شده به او جلب کند. وقتی به پاردس و میرتی میدان میرسد و فجولی و سوله نادیده گرفته میشوند (با توجه به میزان آمادگی یک ماه اخیرشان) دیگر چارهای نمیماند جز اینکه به گزینه «تصمیم سرمربی» احترام بگذاریم و اتکا کنیم؛ باوری که البته از سوی الگری بارها ما را به کفر و عصیان رسانده است.
حسرت دهم - و اما «پل پوگبا». وقتی به او فکر میکنیم تمام خاطرات خوش او با یووه در سالهای نهچندان دور در ذهنمان زنده میشود. خیالاتی که البته امروز هیچکدام به پوگبای کنونی شباهت ندارند. تقریباً همه متقاعد شدهاند که دریافت 10 میلیون یورو در ماه به عنوان حقوق برای او قابل قبول نیست و اگر کسی همچنان خلاف این نظر را داشت نیز با تماشای اندک دقایق حضور او در مقابل اینتر نهتنها با گروه اول همرأی شد که به وضوح دریافت چرا او پس از عبور از دوران مصدومیت همچنان به بازی گرفته نمیشود.
واقعیت این است که دیگر نشانی از آنچه «یوونتوس» میپنداریم در پیکرهی تیم به چشم نمیخورد؛ تیم در میادین مختلف چیز هیجانانگیزی برای ارائه ندارد؛ بازیکنان ناامیدانه در زمین گام بر میدارند و هواداران با خشم و عتاب گلادیاتورهایشان را نظاره میکنند. بیتردید بخش اعظمی از قصورات و ناکامیها به الگری برمیگردد اما شاید اگر دوز واقعبینیمان را کمی بیشتر کنیم به شمار بیشتری از متهمین دست یازیم...